عاشورا 91
عزيز دل ماماني امسال عاشورا رفتيم تهران . روز پنجشنبه راهي تهران شديم باباي نيومد چون درس داشت خيلي دو دل بودم بريم يا نه بالاخره به اصرار بابايي و بابامحمدرضا رفتيم شما تو ماشين آروم بودي وقتي رسيدم خونه خاله سپيده حسابي ذوق كرده بودي دور خونه مي دويدي شب نزديك ساعت 1:00 با كلي دردسر خوابيدي چون تو ماشين خواباتو كرده بودي . تو اين چند روزي كه تهران بوديم حسابي بابا محمدرضا و منو خسته كردي همش مي خواستي بغلت كنيم نمي دونم از دوري باباي بود يا از شلوغي . روز تاسوعا نهار خونه دايي قدرت (دايي ماماني) بوديم بعد براي شب هم با هم راهي خونه عزيز شديم چون روز عاشورا پسر دايي ماماني (اميرحسين) قيمه نذر كرده بود اون شب خونه عزيز خيلي شلوغ بود خا...